کد مطلب:331005 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:348

رساله های اقتصادی
رساله های اقتصادی



مالكیت زمین از نظر اسلام

1. زمین یا به نحوی است كه مردم و مالكین اولیه آن بدون جنگ مسلمان شده اند؛ در این صورت ملك شخصی آنهاست و معامله مالكیت با آن می شود؛ و یا آنكه سرزمین عنوةً فتح می شود؛ در این صورت زمین به عموم مسلمین تعلق می گیرد ولی به شرطی كه آن زمین محیاة و در حقیقت مملوك كفار باشد. اینچنین سرزمینی برخلاف سایر مملوكات كفار كه به غنیمت برده می شود و تقسیم می شود تقسیم نمی گردد و به عموم مسلمین از آن جمله خود مالكان اولیه- اگر اسلام اختیار كنند- تعلق می گیرد؛ اما اینكه باید خراج و مقاسمه بپردازند مطلبی است كه بعداً گفته خواهد شد. و اما اگر سرزمین فتح شده موات باشد، طبق فقه شیعه به امام تعلق می گیرد و صد درصد به نظر حكومت عادله حقه واگذار می شود؛ و اما اینكه كسانی كه این سرزمینها به آنها واگذار می شود آیا مالك اینها می شوند و می توانند خرید و فروش كنند یا مانند مفتوح عنوة نمی توانند خرید و فروش كنند، و همچنین آیا باید در مقابل این واگذاری چیزی به بیت المال به عنوان خراج بپردازند یا نه، و صد درصد معامله ملك شخصی با آن زمین می شود، مطلبی است كه باید بحث شود.

و همچنین آیا مالكیت مطلق و محدود زمین موات همچنانكه به شرط الاحیاء است مادام الاحیاء است یا امَدی ندارد؟ اگر امد دارد امد آن چقدر است؟ اگر

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 510

احیاء كننده مالك مطلق بشود و خراج نپردازد و مشروط به مادام الاحیاء نیز نباشد، اثر اختیار امام فقط این است كه اول به اجازه او باید داده شود و نظارت او برای همیشه ساقط می شود و زمین میان مالكان مستقل از نظر امام دست به دست می شود. اگر مادام الاحیاء را شرط كنیم اثر دیگر اختیار امام این است كه هر وقت زمین بائر شد دومرتبه باید با نظر امام به افراد تفویض شود و اجازه احیاء داده شود.

ولی اگر امام حق داشته باشد كه خراج بگیرد باید گفت برای همیشه زمین در اختیار امام باقی می ماند و هرچند مُحیی مالك می شود و نظیر مزارع نیست و حق خرید و فروش دارد، اما حقی هم از امام برای همیشه بر زمین هست كه به موجب آن خراج می گیرد. و اگر حق خرید و فروش هم سلب شود عملًا سلب مالكیت از مُحیی شده و او فقط اولویت بهره برداری دارد و فرقی میان اراضی مفتوحة عنوة و اراضی موات كه جزء انفال است باقی نمی ماند.

2. زمینهایی كه صاحبان آنها با صلح اسلام اختیار كرده اند، مانند سرزمین مدینه، تعلق دارد به مالكین اصلی و از این جهت فرقی میان زمین و غیر زمین نیست؛ و كأنّه این امتیازی است كه به اینها داده شده است؛ ولی البته اینها نیز مادام الاحیاء مالكند؛ به صرف اینكه خرابه شد از ملكیت آنها خارج می شود و ملك امام می شود.

پس هر زمین كه یك بار به حالت موات درآمد از مالكیت شخصی علی الاطلاق خارج می شود و دومرتبه مملوك علی الاطلاق نمی شود، مگر آنكه بگوییم معنی «مَنْ احْیا ارْضاً مَواتاً فَهِیَ لَهُ» مالكیت علی الاطلاق است؛ و البته بعدها بحث خواهد شد.

3. زمینهایی كه معموره است و اهلش جلاء وطن می كنند بدون آنكه لشگركشی صورت گرفته باشد، یا صاحبان آنها بالطوع و الرغبة به مسلمین تسلیم می كنند، اینها «فیئ» نامیده می شود و جزء انفال است و مانند اراضی موات به امام تعلق دارد؛ یعنی این زمینها نه نظیر غنائم است كه میان افراد تقسیم شود و نه نظیر اراضی مفتوحة عنوة است كه به عموم مسلمین تعلق گیرد، بلكه نظیر اراضی اولیه است كه مستقیماً تحت نظر ولیّ امر است.

پس سه قسم زمین داریم: زمینهایی كه مالك شخصی دارد و نه عموم و نه ولیّ امر حقی و نظری در آنها ندارند. دیگر زمینهایی كه به عموم مسلمین تعلق می گیرد و ولیّ امر متصدی خراج و مقاسمه و احیاناً تنظیم واگذاری آن زمینهاست. این زمینها

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 511

نظیر اماكن عمومی از مسجد و غیره می باشند كه هركس تقدم پیدا كرد به او تعلق می گیرد. سوم زمینهایی كه نه به افراد تعلق دارد ونه به عموم مسلمین، بلكه به ولیّ امر تعلق دارد. قهراً ولیّ امر در این گونه زمینها اختیار بیشتری دارد «1». باید دید اختیار بیشتر او در این زمینه چیست؟.

4. انفال. اهل تسنن انفال را با غنائم جنگی مساوی دانسته اند ولی از نظر فقه شیعه انفال با غنائم جنگی مغایر است و فقط قسمتی از غنائم جنگی (ما یَصْطَفیهِ الْامامُ) است كه در ردیف انفال واقع می شود. برخلاف آنچه در جزوه انفال آقای غفوری آمده است، غنائم جزء انفال نیست، غنائم تعلق دارد به شركت كنندگان در جنگ و میان آنها تقسیم می شود ولی انفال تعلق دارد به ولیّ امر. انفال نقطه مقابل مملوكات تحصیلی فردی است كه یك نفر مسلم یا ذمّی در اثر كارو یا احیاء زمین به دست می آورد، و دیگر مقابل مملوكات كفار است كه به غنیمت به مسلمین می رسد؛ یعنی «نقل» است، چیزی است كه نه محصول كار كسی است كه عملش محترم است و به خودش تعلق دارد، و نه محصول كار كسی است كه عملش غیرمحترم است و به استنقاذكننده تعلق دارد. انفال از مختصات فقه شیعه و یك نقطه برجسته از فقه شیعه است. انفال منحصر به زمین نیست، بلكه زمین قسمتی از انفال است، یعنی قسمتی از زمینها قسمتی از انفال را تشكیل می دهند، مثل الْارْضُ الَّتی لَمْ یوجَفْ عَلَیْها بِخَیْلٍ وَ لا رِكابٍ و اراضی موات و اراضی ای كه لاربَّ لَها وَ انْ لَمْ تَكُنْ مَواتاً.

5. اول كسی كه زمینها را از وضع اصلی در اسلام خارج كرد عثمان بود كه «اقطاعات عثمان» در تاریخ معروف است.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 512

انفال

راجع به انفال و فلسفه آن قبلًا بحث كردیم؛ اما اینكه انفال چیست؟.

1. الارض التی لم یوجف علیها بخیل و لا ركاب سواء انجلی عنها اهلها او اسلموها للمسلمین طوعاً..

2. الارض الموات، خواه آنكه در اراضی مفتوحة عنوة باشد یا غیر آن. اشكالی كه هست در اراضی محیاة مفتوحة عنوة است اگر به حالت موات درآید كه آیا جزء انفال می شود و به ولیّ امر تعلق می گیرد یا به حالت اولیه باقی است و به عموم مسلمین تعلق دارد؟ در وسیلة النجاة شقّ دوم را انتخاب می كند.

3. سیف «1» البحار و شطوط الانهار بل كلّ ارض لا ربّ لها و ان لم تكن مواتاً بل كانت قابلة للانتفاع بها من غیر كلفةٍ كالجزیرة التی تخرج فی دجلة و الفرات و نحوهما..

4. رؤوس الجبال و ما یكون بها من النبات و الاشجار و الاحجار و نحوها و بطون الاودیة و الآجام و هی الاراضی الملتفّة بالقصب او المملوّة من سائر الاشجار ....

5. ما كان للملوك من قطایع و صفایا. (مقصود این است كه مختصات پادشاهانی كه مغلوب اسلام می شوند جزء انفال است. ولی همان طوری كه در شرایع تصریح می كند مشروط به این است كه معلوم الغصبیة و معلوم المالك نباشد.)

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 513

6. صفو الغنیمة كفرس جواد و ثوب مرتفع و جاریة حسناء و سیف قاطع و درع فاخر. (مقصود این است كه اشیاء قیمتی غنیمت میان سربازان تقسیم نمی شود و در اختیار ولیّ امر قرار می گیرد. بدیهی است كه اشیاء قیمتی اگر به افراد و سربازها تعلق گیرد یا موجب تنازع می شود و یا مانند فرش كاخ مدائن كه از نفایس بوده است تكه تكه و تقسیم و ضایع می شود.).

7. ارث من لا وارثَ له ..

8. المعادن التی لم یكن لمالك خاصّ تبعاً للارض او بالاحیاء. (حدود تبعیت را ذكر نكرده اند. بدیهی است كه معادن زیرزمینی كه از حدود تصرفات معمولی در زمین خارج است مانند نفت كه در عمق سه هزار متری واقع است تابع زمین نیست.).

در وسیلة النجاة باب انفال، پس از ذكر مواد بالا می گوید:

الظاهر اباحة جمیع الانفال للشیعة فی زمن الغیبة علی وجه یجری علیها حكم الملك من غیر فرق بین الغنیّ منهم و الفقیر. نعم، الاحوط ان لم تكن اقوی اعتبار الفقر فی ارث من لا وارث له. بل الاحوط تقسیمه فی فقراء بلده و احوط من ذلك ان لم یكن اقوی ایصاله الی نائب الغیبة، كما انّ الاقوی حصول الملك لغیر الشیعی ایضاً بحیازة ما فی الانفال من العشب و الحشیش و الحطب و غیرها بل و حصول الملك لهم ایضاً للموات بسبب الاحیاء كالشیعی.

اینجا بار دیگر اهمیت مسئله حكومت و ولایت از یك طرف و كوتاهی نظر فقهای شیعه از طرف دیگر ظاهر می شود. چگونه ممكن است غیبت امام سبب شود این فلسفه بزرگ معطل بماند و اراضی انفال حكم اموال شخصی و منقول را پیدا كند؟!.

آیا از اخبار احیاء موات كه می فرماید: «مَنْ احْیا ارْضاً مَواتاً فَهِیَ لَهُ» می توان فهمید كه اراضی موات كه جزء انفال است (لااقل در زمان غیبت) ملك احیا كننده می شود؟ به نظر ما نه، زیرا اولًا این اخبار از رسول اكرم است و ممكن نیست ناظر به

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 514

خصوص زمان غیبت باشد، و ثانیاً مفاد «هی له» بیش از اختصاص و اولویت نمی فهماند، خصوصاً كه در بعضی اخبار احیاء موات وارد شده كه احیاء كننده باید خراج بپردازد. خراج پرداختن با مالكیت شخصی جور در نمی آید. و ثالثاً بعید نیست كه تصرفات خرید و مالكانه احیاكنندگان اراضی موات یا كسانی كه از زمینهای محیاة به آنها رسیده است یعنی از قطایع ملوك یا اراضی صلح به آنها رسیده، تصرفات مالكانه آنها به اجازه امام باشد نه اینكه ملك طلق آنهاست.

در كتاب اسلام و مالكیت صفحه 158- 160 فیئ را با انفال دوتا ذكر می كند و احیاناً در صفحه 158 فیئ را با اراضی مفتوحة عنوة یكی ذكر می كند، اما به نظر می رسد كه اشتباه است؛ فیئ جزء انفال است. دلیل فیئ آیه 7 از سوره حشر است: ما افاءَ اللَّهُ عَلی رَسولِهِ مِنْ اهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساكینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ كَیْ لایَكونَ دولَةً بَیْنَ الْاغْنِیاءِ مِنْكُمْ ...

مالكیت فردی

مال از نظر اسلام همان طوری كه به فرد تعلق دارد به اجتماع نیز تعلق دارد. حق مالكیت نامحدود نیست، شامل اسراف و تبذیر نیست؛ لهذا اسلام اجازه نمی دهد كه انسان برای بعد از مردن خود به هرچه دلش می خواهد وصیت كند. در آمریكا یك ثروتمند احیاناً وصیت می كند كه همه یا نیمی از ثروتش مال سگ عزیزش (سی سی مثلًا) باشد. این كار احمقانه است و اسلام چنین حقی را برای مالك قائل نیست.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 515

مسئله ارث

1. یكی از مسائلی كه در رژیمهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی مطرح است مسئله ارث است كه آیا عادلانه است یا ظالمانه؟.

2. بدیهی است كه این بحث چون از آن نظر است كه چه «باید» كرد قطعاً جنبه اخلاقی به خود می گیرد هرچند ممكن است از بعضی از جنبه ها فقط نظر به جهت اجتماعی از نظر مصالح عالیه بشریت باشد بدون آنكه توجه به جنبه عدالت و ظلم بشود. ولی البته از نظر مكتب ما مصالح عالیه بشریت همیشه توأم است با حق اجتماع و قهراً مخالف عدالت نخواهد بود. اساساً معنی ندارد كه یك چیزی در نظر عقل در عین اینكه ظلم و تجاوز است خوب و مستحسن باشد. تنها از نظر غریزه و احساس ممكن است این تفاوت میان عقل و احساس وجود پیدا كند.

3. ارث از توابع مالكیت فردی است؛ یعنی اگر مالكیت فردی را به هیچ نحو صحیح ندانیم و یا عملًا وجود نداشته باشد بحث از ارث بلاموضوع است. لهذا این دو بحث بهتر است توأم با یكدیگر تحت عنوان مالكیت و ارث ذكر شود.

لازمه نفی مالكیت فردی نفی ارث هست، اما لازمه قبول مالكیت فردی قبول ارث نیست؛ زیرا ممكن است كسی مالكیت را از نظر اولویت طبیعی میان كارگر و كار بپذیرد و غیر از كار موجبی برای مالكیت قائل نباشد و علیهذا ارث را از لحاظ

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 20 521 مسئله ارث ..... ص : 515

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 516

قطع رابطه میان كار و مالكیت رد كند. سوسیالیستها مخالف مالكیت اموری كه با كار شخصی تولید شده باشد نیستند ولی اغلب مخالف ارث می باشند؛ كما اینكه ممكن است كسی طرفدار سرمایه داری ولی مخالف ارث باشد؛ هرچند هنوز اطلاع نداریم همچو شخصی در دنیا وجود داشته است یا وجود دارد. اما ملازمه ای میان سرمایه داری، یعنی مالكیت ابزار تولید، و قبول ارث نیست، زیرا هركدام از ایندو (سرمایه داری و ارث) ملاك و مبنای جداگانه دارند. سوسیالیستها مدعی هستند كه ارث بزرگترین مظهر بی عدالتی و بزرگترین عامل وجود سرمایه داری است؛ بدون ارث سرمایه داری امكان پذیر نیست. این نظر البته صحیح نیست، به دلیل اینكه تاریخ نشان می دهد سرمایه داران زیادی را كه از پدر و مادر فقیر به دنیا آمده اند و تدریجاً ثروت كلانی كه از نظر سرمایه دار مشروع است به چنگ آورده اند. به هر حال لازمه پذیرفتن سرمایه داری پذیرفتن ارث نیست، كما اینكه لازمه پذیرفتن مالكیت و ارث پذیرفتن سرمایه داری یعنی مالكیت ابزار تولید، خواه وسائل طبیعی یعنی زمین و آب و خواه وسائل مصنوعی یعنی ماشینهای تولید، نیست.

4. طرفداران ارث به نقل فلیسین شاله در جزوه سرمایه داری و سوسیالیسم صفحه 22 مجموعاً سه دلیل برای مشروع بودن ارث ذكر كرده اند:.

الف. «حق ارث گذاردن نتیجه منطقی حق مالكیت است. انسان مختار است آنچه را كه مالك است از بین ببرد یا ببخشد؛ بنابراین می تواند دستور دهد كه بعد از مرگ او آن را به دیگران ببخشند، یعنی می تواند آن را به ارث بگذارد. با از بین رفتن كسی كه شی ء را تولید كرده است شی ء از بین نمی رود. بنابراین آن كس می تواند اشخاصی را كه باید بعد از مرگ او شی ء را صاحب شوند تعیین كند.».

ب. «ارث از نقطه نظر اخلاقی، مشروع بلكه ممدوح است، زیرا سبب تقویت رابطه خانوادگی می شود. فی الحقیقه امید اینكه بتوانند برای اطفال خود آسایش و رفاهیّت بیشتری فراهم نمایند، سبب تحریك فعالیت پدر و مادر و تشویق آنها به زحمت كشیدن می گردد.».

ج. «از نقطه نظر اجتماعی ارث مفید بلكه لازم است. اگر ارث مرسوم نبود آدمیان همینكه به سن معینی می رسیدند دیگر كار نمی كردند، آنچه را كه قبلًا تولید نموده بودند به مصرف می رسانیدند. جامعه را می توان به شخصی تشبیه كرد كه احتیاج به محصول فراوان دارد و از تمام ترقیات و تمام عواملی كه تشویق به كار

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 517

كردن می نماید منتفع می شود؛ این شخص (اجتماع) است كه از تمام میراثهای فردی استفاده می كند.».

در صفحه 39 از طرف سوسیالیستهای مخالف ارث چنین می گوید:

اصل قانونی و ظاهراً مشروعی كه بقای این بی عدالتی اساسی را (كه مشخص جامعه كنونی است) سبب می شود اصل ارث است. برفرض كه املاك و ثروتهایی كه امروز وجود دارد نتیجه كار اجداد باشد خلاف عدالت است كه كسی بتواند از ثروتی كه اجدادش به دست آورده اند استفاده كند. ارث بردن از این حیث مخالفت عدالت است كه قطع رابطه بین مالكیت و كار را تحقق می بخشد و تسجیل می كند.

در صفحه 40 از طرف سوسیالیستها جواب دلیل اول طرفداران ارث را این طور می دهد:

اگر چیزی را كه ساخته می شود منحصراً محصول كار فردی بدانیم اشتباه كرده ایم زیرا آن چیز در عین حال نتیجه زحمات جامعه نیز محسوب می شود. فی الحقیقه شخصی كه كار می كند در میان جامعه بسر می برد و از حمایت آن بهره مند می گردد و نیز از تمام كاری كه آدمیان در گذشته و حال انجام داده اند و از تمام اكتشافات علوم و اختراعات فنون استفاده می نماید. بنابراین چیزی كه تولید می شود، هم محصول كار فرد است و هم محصول كار جامعه. ممكن است جامعه در حیات فردِ تولیدكننده اشیاء از حقی كه بر آن اشیاء دارد صرف نظر نماید ولی بعد از مرگ آن فرد می تواند حق خود را مطالبه كند.

در صفحه 41 جواب دلیل دوم طرفداران ارث را این طور می دهد:

از نقطه نظر عواطف و احساسات، راست است كه پدران از كوششی كه برای اصلاح اوضاع و تأمین آتیه فرزندان خود مبذول می دارند لذت

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 518

می برند، لكن باید دانست كه ارث به جای اینكه سبب اتحاد افراد خانواده بشود بیشتر موجب افتراق و اختلاف ایشان می گردد.

در جواب دلیل سوم طرفداران ارث می گوید:

اصل نفع اجتماعی نیز كه طرفداران سرمایه داری برای موجه ساختن ارث دلیل می آورند مورد قبول سوسیالیستها نیست. اینها می گویند اگر آدمیان به ارث گذاردن هم علاقه نداشتند باز بسیاری از آنها در نتیجه عادت، ذوق یا جاه طلبی به كار خود ادامه می دهند.

سوسیالیستها گذشته از اینكه ادلّه طرفداران ارث را رد می كنند ادلّه جداگانه ای نیز بر بطلان ارث ذكر می كنند از قبیل قطع رابطه كار و مالكیت، فساد اخلاق و عاطل و باطل ماندن ورّاث، مقدمه شدن برای اینكه بعد از چند نسل ثروتها در نقطه های خاصی متمركز شود و بی عدالتی (عدم مساوات و اختلاف طبقاتی) به وجود بیاید.

البته ما بعداً راجع به این سه دلیل سوسیالیستها بحث خواهیم كرد. اكنون به سه دلیل طرفداران ارث، با توجه به نظر مخالف سوسیالیستها، می پردازیم.

مقدمتاً باید بگوییم مثل این است كه ارث در میان غربیها تابع وصیت و داخل در باب وصیت است، در صورتی كه می دانیم ارث در اسلام غیر از وصیت است.

وصیت حق مالك است و ارث حكم فرضی الهی خارج از اختیار مورّث. در غرب یك شخص می تواند تمام دارایی خود را به شخص دلخواه خود حتی به سگ خود یا گربه عزیز خود به عنوان ارث منتقل كند، اما در اسلام اینچنین آزادی وجود ندارد و ثروت خواه ناخواه به نسبتهای معین میان فرزندان و پدر و مادر و همسر تقسیم و تجزیه می شود.

اما راجع به دلیل اول: سخن طرفداران ارث مبنی بر اینكه نتیجه منطقی مالكیت حق ارث گذاشتن است، درست نیست. مدعای سوسیالیستها در اینكه اجتماع هم ذی حق است درست است ولی دلیل سوسیالیستها و همچنین استنتاج آنها صحیح نیست. آنها می گویند به این دلیل اجتماع حق دارد كه در ایجاد ثروت فرد شریك است زیرا فرد در حمایت اجتماع زندگی كرده و از زحمات دیگران (گذشتگان و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 519

حاضرین) استفاده كرده تا توانسته است این ثروت را تولید كند، و جامعه در زمان حیات شخص فقط از حق خود صرف نظر می كند نه در بعد از فوت او.

این ایراد درست نیست، زیرا هرچند افراد از حمایت یكدیگر برخوردارند ولی این حمایت متقابل است، و فرض این است كه ما مالكیت فردی را پذیرفته ایم. اگر این حمایت متقابل را سبب مالكیت اشتراكی بدانیم كه موضوعی برای ارث نیست؛ ولی اگر مالكیت فردی را برای خود شخص پذیرفتیم قهراً برای او اولویت تصرف و اختیاراتی قائل هستیم. در این صورت باید گفت چه دلیلی هست كه این اختیارات محدود به زمان حیات است؟ خلاصه اینكه بنا بر قبول حق مالكیت فردی، حق حمایت و حق تعاون غیر مستقیم افراد نسبت به یكدیگر طرفینی است؛ همان طوری كه این فرد از دیگران كمك گرفته است كمك هم داده است؛ نتیجه اینكه محصول كار هركس مال خودش و تحت نظر خودش حتی بعد از ممات.

ثانیاً «جامعه از حق خود در زمان حیات شخص صرف نظر كرده» یعنی چه؟! مثل این است كه مالكیت فردی را نتیجه بخشش اجتماع بدانیم نه یك حق مشروع و اصیل.

ثالثاً با چه مقیاسی كشف می كنیم كه در زمان حیات، بخشیده و با چه مقیاسی كشف می كنیم كه برای بعد از فوت به حق خود رجوع كرده است؟.

به نظر ما دلیل اول به شكلی كه بیان شد باطل است، در عین اینكه ارث را به شكل خاص اسلامی قبول داریم. ما می گوییم نتیجه مالكیت اختیار تامّ مالك نیست. ارث نیز از نظر اسلام لازمه مالكیت و اختیار تامّ مالك نیست بلكه جهت دیگر دارد. به نظر ما علت اینكه مالك اختیار مطلق ندارد كه در غیر مصالح خود یا اجتماع مال را مصرف كند، مثل اینكه معدوم كند یا استفاده نامشروع ببرد، این است كه ماده ثروت را طبیعت برای همه آفریده است و كار فقط او را مفید و دارای ارزش كرده است «1». مالكیت فرد نسبت به ثروت به مقداری است كه روی آن كار صورت داده است؛ و اما معدوم كردن یا استفاده نامشروع كردن تضییع ماده است بدون

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 520

مجوز. در ورقه های «اسلام، سرمایه داری، سوسیالیسم» اینچنین گفته ایم:

مواد خام اوّلی قبل از انجام كار به همه تعلق داشته است، بعد از انجام كار تعلقش به دیگران سلب نمی شود، كار سبب می شود كه شخص نسبت به دیگران اولویتی نسبت به آن شی ء پیدا كند. اثر این اولویت این است كه حق دارد استفاده مشروع، یعنی استفاده ای كه با هدفهای طبیعت و فطرت هماهنگ باشد، ببرد اما حق ندارد آن را معدوم كند و از بین ببرد یا استفاده نامشروع از آن ببرد، چون در عین حال این مال به جامعه تعلق دارد. اسراف و تبذیر و هرگونه استفاده نامشروع، از آن جهت جایز نیست كه تصرف در حق غیر است بدون مجوز. بلی، اگر انسان قادر بود حتی ماده را با كار ایجاد و خلق كند جای این بود كه مالكیت، مطلق باشد؛ بلكه اگر خالق و آفریننده محصول می بود باز هم حق تضییع و اسراف نداشت زیرا خودش محصول اجتماع است، او خودش واجب الوجود بالذات نیست، فردی است قائم به اجتماع، اجتماع در نیروهای علمی و دماغی و بدنی او دخیل است، آن قوا تنها مال خودش نیست، اجتماع در آنها ذی حق است، و لهذا خودكشی از جنبه حقوق اجتماعی- قطع نظر از تكلیف الهی كه حتی با تجویز اجتماع نیز جایز نمی شود- نیز جایز نیست، زیرا فرد محصول اجتماع و مدیون اجتماع است.

از این بیان نتیجه می شود كه انسان حق تضییع ندارد اما حق بخشش و هبه و وقف و صلح و ابراء و همچنین حق مجّاناً خدمت كردن، مادامی كه به اجتماع صدمه نزند، از او سلب نمی شود؛ حق وصیت و توریث- اگر بتوان آن را حق مورّث دانست «1»- از او سلب نمی شود؛ اما اینكه لازمه دخالت اجتماع این است كه حق تصرف منحصر باشد به زمان حیات، دلیل ندارد.

پس دلیل اول طرفداران ارث صحیح نیست و جواب سوسیالیستها هم صحیح نیست. آن دلیل، برای ارث به طرز غربی است كه از حقوق و از توابع مالكیت است، و اما ارث اسلامی به كیفیتی كه دارد كه خارج از اختیار مورّث است بر پایه حق مالكیت نیست.

اما دلیل دوم. این دلیل مشوّش است؛ از آنجا كه می گوید: «فی الحقیقه امید به

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 521

اینكه ...» این دلیل را با دلیل سوم یكی می كند. ثانیاً معلوم نیست چرا این دلیل را اخلاقی خوانده است. حداكثر درباره این دلیل این طور می توان گفت كه توارث كه بر اصل «وَ اولُوا الْارْحامِ بَعْضُهُمْ اوْلی بِبَعْضٍ فی كِتابِ اللَّه» «1»

است رابطه فامیلی و مخصوصاً خانوادگی را محكمتر می كند. خیلی فرق است میان اینكه پدری بمیرد و زن و فرزندان از جای خود تكان نخورند و فعالیت پدر را برای خود بدانند، و بین اینكه بعد از مردن پدر مجبور باشند نسبت به مایملك پدر بیگانه باشند. اگر نسلهای بعد از آثار فعالیت نسلهای قبل خود بهره ببرند بدون شك در نظر یكدیگر بسیار معزّزتر و محترمتر می شوند. فعالیت پدر برای آینده فرزندان، با توجه فرزندان به این جهت و عواطفی كه از این جهت میان آنها متبادل می شود، ارتباط را قویتر می كند و استحكام روابط خانوادگی مطلوب است.

بیان دیگر اینكه توارث نوعی لذت و احساس آسایش و نوعی زندگی در پرتو عواطف است، هم از نظر مورّث و هم از نظر ورّاث؛ و اخلاقاً صحیح نیست كه این سعادت را از بشر سلب كنیم. جواب سوسیالیستها به اینكه ارث سبب تفرق می شود نه اتحاد، بسیار ضعیف است.

دلیل چهارم دلیلی است قوی. خود سوسیالیستها نیز آنجا كه می گویند: «بسیاری از مردم در اثر عادت ...» اعتراف ضمنی می كنند كه توریث مشوق اجتماعی مهمی است «2» ..

جای هیچ گونه تردیدی نیست كه قانون ارث سبب می شود انسان به خاطر فرزندان خود تا لحظه آخر از كار و كوشش خودداری نكند و قوا و استعدادهای خود را به كار اندازد. افرادی را سراغ داریم كه تا حدود پنجاه سالگی بچه نداشته اند و از آن پس صاحب فرزند شده اند و می گویند «از وقتی كه صاحب فرزند شده ایم به زندگی از نظر تأمین آتیه این فرزند به شكل جدی تری نگاه می كنیم.» عمده این است كه ادلّه سوسیالیستها را بر نامشروع بودن ارث بررسی كنیم. دلیلهای آنها سه تاست:

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 20 520 مسئله ارث ..... ص : 515

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 516

قطع رابطه میان كار و مالكیت رد كند. سوسیالیستها مخالف مالكیت اموری كه با كار شخصی تولید شده باشد نیستند ولی اغلب مخالف ارث می باشند؛ كما اینكه ممكن است كسی طرفدار سرمایه داری ولی مخالف ارث باشد؛ هرچند هنوز اطلاع نداریم همچو شخصی در دنیا وجود داشته است یا وجود دارد. اما ملازمه ای میان سرمایه داری، یعنی مالكیت ابزار تولید، و قبول ارث نیست، زیرا هركدام از ایندو (سرمایه داری و ارث) ملاك و مبنای جداگانه دارند. سوسیالیستها مدعی هستند كه ارث بزرگترین مظهر بی عدالتی و بزرگترین عامل وجود سرمایه داری است؛ بدون ارث سرمایه داری امكان پذیر نیست. این نظر البته صحیح نیست، به دلیل اینكه تاریخ نشان می دهد سرمایه داران زیادی را كه از پدر و مادر فقیر به دنیا آمده اند و تدریجاً ثروت كلانی كه از نظر سرمایه دار مشروع است به چنگ آورده اند. به هر حال لازمه پذیرفتن سرمایه داری پذیرفتن ارث نیست، كما اینكه لازمه پذیرفتن مالكیت و ارث پذیرفتن سرمایه داری یعنی مالكیت ابزار تولید، خواه وسائل طبیعی یعنی زمین و آب و خواه وسائل مصنوعی یعنی ماشینهای تولید، نیست.

4. طرفداران ارث به نقل فلیسین شاله در جزوه سرمایه داری و سوسیالیسم صفحه 22 مجموعاً سه دلیل برای مشروع بودن ارث ذكر كرده اند:.

الف. «حق ارث گذاردن نتیجه منطقی حق مالكیت است. انسان مختار است آنچه را كه مالك است از بین ببرد یا ببخشد؛ بنابراین می تواند دستور دهد كه بعد از مرگ او آن را به دیگران ببخشند، یعنی می تواند آن را به ارث بگذارد. با از بین رفتن كسی كه شی ء را تولید كرده است شی ء از بین نمی رود. بنابراین آن كس می تواند اشخاصی را كه باید بعد از مرگ او شی ء را صاحب شوند تعیین كند.».

ب. «ارث از نقطه نظر اخلاقی، مشروع بلكه ممدوح است، زیرا سبب تقویت رابطه خانوادگی می شود. فی الحقیقه امید اینكه بتوانند برای اطفال خود آسایش و رفاهیّت بیشتری فراهم نمایند، سبب تحریك فعالیت پدر و مادر و تشویق آنها به زحمت كشیدن می گردد.».

ج. «از نقطه نظر اجتماعی ارث مفید بلكه لازم است. اگر ارث مرسوم نبود آدمیان همینكه به سن معینی می رسیدند دیگر كار نمی كردند، آنچه را كه قبلًا تولید نموده بودند به مصرف می رسانیدند. جامعه را می توان به شخصی تشبیه كرد كه احتیاج به محصول فراوان دارد و از تمام ترقیات و تمام عواملی كه تشویق به كار

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 517

كردن می نماید منتفع می شود؛ این شخص (اجتماع) است كه از تمام میراثهای فردی استفاده می كند.».

در صفحه 39 از طرف سوسیالیستهای مخالف ارث چنین می گوید:

اصل قانونی و ظاهراً مشروعی كه بقای این بی عدالتی اساسی را (كه مشخص جامعه كنونی است) سبب می شود اصل ارث است. برفرض كه املاك و ثروتهایی كه امروز وجود دارد نتیجه كار اجداد باشد خلاف عدالت است كه كسی بتواند از ثروتی كه اجدادش به دست آورده اند استفاده كند. ارث بردن از این حیث مخالفت عدالت است كه قطع رابطه بین مالكیت و كار را تحقق می بخشد و تسجیل می كند.

در صفحه 40 از طرف سوسیالیستها جواب دلیل اول طرفداران ارث را این طور می دهد:

اگر چیزی را كه ساخته می شود منحصراً محصول كار فردی بدانیم اشتباه كرده ایم زیرا آن چیز در عین حال نتیجه زحمات جامعه نیز محسوب می شود. فی الحقیقه شخصی كه كار می كند در میان جامعه بسر می برد و از حمایت آن بهره مند می گردد و نیز از تمام كاری كه آدمیان در گذشته و حال انجام داده اند و از تمام اكتشافات علوم و اختراعات فنون استفاده می نماید. بنابراین چیزی كه تولید می شود، هم محصول كار فرد است و هم محصول كار جامعه. ممكن است جامعه در حیات فردِ تولیدكننده اشیاء از حقی كه بر آن اشیاء دارد صرف نظر نماید ولی بعد از مرگ آن فرد می تواند حق خود را مطالبه كند.

در صفحه 41 جواب دلیل دوم طرفداران ارث را این طور می دهد:

از نقطه نظر عواطف و احساسات، راست است كه پدران از كوششی كه برای اصلاح اوضاع و تأمین آتیه فرزندان خود مبذول می دارند لذت

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 518

می برند، لكن باید دانست كه ارث به جای اینكه سبب اتحاد افراد خانواده بشود بیشتر موجب افتراق و اختلاف ایشان می گردد.

در جواب دلیل سوم طرفداران ارث می گوید:

اصل نفع اجتماعی نیز كه طرفداران سرمایه داری برای موجه ساختن ارث دلیل می آورند مورد قبول سوسیالیستها نیست. اینها می گویند اگر آدمیان به ارث گذاردن هم علاقه نداشتند باز بسیاری از آنها در نتیجه عادت، ذوق یا جاه طلبی به كار خود ادامه می دهند.

سوسیالیستها گذشته از اینكه ادلّه طرفداران ارث را رد می كنند ادلّه جداگانه ای نیز بر بطلان ارث ذكر می كنند از قبیل قطع رابطه كار و مالكیت، فساد اخلاق و عاطل و باطل ماندن ورّاث، مقدمه شدن برای اینكه بعد از چند نسل ثروتها در نقطه های خاصی متمركز شود و بی عدالتی (عدم مساوات و اختلاف طبقاتی) به وجود بیاید.

البته ما بعداً راجع به این سه دلیل سوسیالیستها بحث خواهیم كرد. اكنون به سه دلیل طرفداران ارث، با توجه به نظر مخالف سوسیالیستها، می پردازیم.

مقدمتاً باید بگوییم مثل این است كه ارث در میان غربیها تابع وصیت و داخل در باب وصیت است، در صورتی كه می دانیم ارث در اسلام غیر از وصیت است.

وصیت حق مالك است و ارث حكم فرضی الهی خارج از اختیار مورّث. در غرب یك شخص می تواند تمام دارایی خود را به شخص دلخواه خود حتی به سگ خود یا گربه عزیز خود به عنوان ارث منتقل كند، اما در اسلام اینچنین آزادی وجود ندارد و ثروت خواه ناخواه به نسبتهای معین میان فرزندان و پدر و مادر و همسر تقسیم و تجزیه می شود.

اما راجع به دلیل اول: سخن طرفداران ارث مبنی بر اینكه نتیجه منطقی مالكیت حق ارث گذاشتن است، درست نیست. مدعای سوسیالیستها در اینكه اجتماع هم ذی حق است درست است ولی دلیل سوسیالیستها و همچنین استنتاج آنها صحیح نیست. آنها می گویند به این دلیل اجتماع حق دارد كه در ایجاد ثروت فرد شریك است زیرا فرد در حمایت اجتماع زندگی كرده و از زحمات دیگران (گذشتگان و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 519

حاضرین) استفاده كرده تا توانسته است این ثروت را تولید كند، و جامعه در زمان حیات شخص فقط از حق خود صرف نظر می كند نه در بعد از فوت او.

این ایراد درست نیست، زیرا هرچند افراد از حمایت یكدیگر برخوردارند ولی این حمایت متقابل است، و فرض این است كه ما مالكیت فردی را پذیرفته ایم. اگر این حمایت متقابل را سبب مالكیت اشتراكی بدانیم كه موضوعی برای ارث نیست؛ ولی اگر مالكیت فردی را برای خود شخص پذیرفتیم قهراً برای او اولویت تصرف و اختیاراتی قائل هستیم. در این صورت باید گفت چه دلیلی هست كه این اختیارات محدود به زمان حیات است؟ خلاصه اینكه بنا بر قبول حق مالكیت فردی، حق حمایت و حق تعاون غیر مستقیم افراد نسبت به یكدیگر طرفینی است؛ همان طوری كه این فرد از دیگران كمك گرفته است كمك هم داده است؛ نتیجه اینكه محصول كار هركس مال خودش و تحت نظر خودش حتی بعد از ممات.

ثانیاً «جامعه از حق خود در زمان حیات شخص صرف نظر كرده» یعنی چه؟! مثل این است كه مالكیت فردی را نتیجه بخشش اجتماع بدانیم نه یك حق مشروع و اصیل.

ثالثاً با چه مقیاسی كشف می كنیم كه در زمان حیات، بخشیده و با چه مقیاسی كشف می كنیم كه برای بعد از فوت به حق خود رجوع كرده است؟.

به نظر ما دلیل اول به شكلی كه بیان شد باطل است، در عین اینكه ارث را به شكل خاص اسلامی قبول داریم. ما می گوییم نتیجه مالكیت اختیار تامّ مالك نیست. ارث نیز از نظر اسلام لازمه مالكیت و اختیار تامّ مالك نیست بلكه جهت دیگر دارد. به نظر ما علت اینكه مالك اختیار مطلق ندارد كه در غیر مصالح خود یا اجتماع مال را مصرف كند، مثل اینكه معدوم كند یا استفاده نامشروع ببرد، این است كه ماده ثروت را طبیعت برای همه آفریده است و كار فقط او را مفید و دارای ارزش كرده است «1». مالكیت فرد نسبت به ثروت به مقداری است كه روی آن كار صورت داده است؛ و اما معدوم كردن یا استفاده نامشروع كردن تضییع ماده است بدون

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 520

مجوز. در ورقه های «اسلام، سرمایه داری، سوسیالیسم» اینچنین گفته ایم:

مواد خام اوّلی قبل از انجام كار به همه تعلق داشته است، بعد از انجام كار تعلقش به دیگران سلب نمی شود، كار سبب می شود كه شخص نسبت به دیگران اولویتی نسبت به آن شی ء پیدا كند. اثر این اولویت این است كه حق دارد استفاده مشروع، یعنی استفاده ای كه با هدفهای طبیعت و فطرت هماهنگ باشد، ببرد اما حق ندارد آن را معدوم كند و از بین ببرد یا استفاده نامشروع از آن ببرد، چون در عین حال این مال به جامعه تعلق دارد. اسراف و تبذیر و هرگونه استفاده نامشروع، از آن جهت جایز نیست كه تصرف در حق غیر است بدون مجوز. بلی، اگر انسان قادر بود حتی ماده را با كار ایجاد و خلق كند جای این بود كه مالكیت، مطلق باشد؛ بلكه اگر خالق و آفریننده محصول می بود باز هم حق تضییع و اسراف نداشت زیرا خودش محصول اجتماع است، او خودش واجب الوجود بالذات نیست، فردی است قائم به اجتماع، اجتماع در نیروهای علمی و دماغی و بدنی او دخیل است، آن قوا تنها مال خودش نیست، اجتماع در آنها ذی حق است، و لهذا خودكشی از جنبه حقوق اجتماعی- قطع نظر از تكلیف الهی كه حتی با تجویز اجتماع نیز جایز نمی شود- نیز جایز نیست، زیرا فرد محصول اجتماع و مدیون اجتماع است.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 20 524 مسئله ارث ..... ص : 515

از این بیان نتیجه می شود كه انسان حق تضییع ندارد اما حق بخشش و هبه و وقف و صلح و ابراء و همچنین حق مجّاناً خدمت كردن، مادامی كه به اجتماع صدمه نزند، از او سلب نمی شود؛ حق وصیت و توریث- اگر بتوان آن را حق مورّث دانست «1»- از او سلب نمی شود؛ اما اینكه لازمه دخالت اجتماع این است كه حق تصرف منحصر باشد به زمان حیات، دلیل ندارد.

پس دلیل اول طرفداران ارث صحیح نیست و جواب سوسیالیستها هم صحیح نیست. آن دلیل، برای ارث به طرز غربی است كه از حقوق و از توابع مالكیت است، و اما ارث اسلامی به كیفیتی كه دارد كه خارج از اختیار مورّث است بر پایه حق مالكیت نیست.

اما دلیل دوم. این دلیل مشوّش است؛ از آنجا كه می گوید: «فی الحقیقه امید به

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 521

اینكه ...» این دلیل را با دلیل سوم یكی می كند. ثانیاً معلوم نیست چرا این دلیل را اخلاقی خوانده است. حداكثر درباره این دلیل این طور می توان گفت كه توارث كه بر اصل «وَ اولُوا الْارْحامِ بَعْضُهُمْ اوْلی بِبَعْضٍ فی كِتابِ اللَّه» «1»

است رابطه فامیلی و مخصوصاً خانوادگی را محكمتر می كند. خیلی فرق است میان اینكه پدری بمیرد و زن و فرزندان از جای خود تكان نخورند و فعالیت پدر را برای خود بدانند، و بین اینكه بعد از مردن پدر مجبور باشند نسبت به مایملك پدر بیگانه باشند. اگر نسلهای بعد از آثار فعالیت نسلهای قبل خود بهره ببرند بدون شك در نظر یكدیگر بسیار معزّزتر و محترمتر می شوند. فعالیت پدر برای آینده فرزندان، با توجه فرزندان به این جهت و عواطفی كه از این جهت میان آنها متبادل می شود، ارتباط را قویتر می كند و استحكام روابط خانوادگی مطلوب است.

بیان دیگر اینكه توارث نوعی لذت و احساس آسایش و نوعی زندگی در پرتو عواطف است، هم از نظر مورّث و هم از نظر ورّاث؛ و اخلاقاً صحیح نیست كه این سعادت را از بشر سلب كنیم. جواب سوسیالیستها به اینكه ارث سبب تفرق می شود نه اتحاد، بسیار ضعیف است.

دلیل چهارم دلیلی است قوی. خود سوسیالیستها نیز آنجا كه می گویند: «بسیاری از مردم در اثر عادت ...» اعتراف ضمنی می كنند كه توریث مشوق اجتماعی مهمی است «2» ..

جای هیچ گونه تردیدی نیست كه قانون ارث سبب می شود انسان به خاطر فرزندان خود تا لحظه آخر از كار و كوشش خودداری نكند و قوا و استعدادهای خود را به كار اندازد. افرادی را سراغ داریم كه تا حدود پنجاه سالگی بچه نداشته اند و از آن پس صاحب فرزند شده اند و می گویند «از وقتی كه صاحب فرزند شده ایم به زندگی از نظر تأمین آتیه این فرزند به شكل جدی تری نگاه می كنیم.» عمده این است كه ادلّه سوسیالیستها را بر نامشروع بودن ارث بررسی كنیم. دلیلهای آنها سه تاست:

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 522

1. قطع رابطه كار و مالكیت خلاف عدالت است.

2. ارث سبب می شود كه ورثه، مفتخوار و در نتیجه از لحاظ تربیت عاطل و باطل بمانند.

3. ارث سبب می شود كه فاصله طبقاتی تدریجاً زیاد بشود.

این سه ایراد، اوّلی جنبه حقوقی دارد، دومی جنبه تربیتی، سومی جنبه اجتماعی.

از جنبه اول باید گفت ظلم و تجاوز است؛ از جنبه دوم باید گفت اخلاق و تربیت فرد را فاسد می كند؛ از جنبه سوم باید گفت اجتماع را فاسد می كند.

جواب دلیل اول واضح است: آنچه ظلم و خلاف عدالت است این است كه شخصی محصول كار دیگری را مصرف كند و او را محروم سازد؛ یا قانون، شخصی را علی رغم اراده خودش محروم كند و مال شخصی او را به دیگری بدهد؛ اما در صورتی كه خود شخص به اراده خود مال خود را به كسی ببخشد و یا آنكه در صورت مردن و غیرقابل استفاده كردن او مال او را قانون براساس مصالحی به شخص خاصی ببخشد، تجاوز در حق متوفّا نیست. و اما از نظر سایر افراد اجتماع می توان ادعا كرد كه ترجیح بلا مرجّح است و به عبارت دیگر ضد مساوات است و به عبارت دیگر ضد عدالت به معنی مساوات است «1» یعنی خروج از مساوات در شرایط متساوی است در صورتی كه در اینجا شرایط متساوی نیست. مصالح ارث از قبیل تشویق زندگان به عمل و تحكیم روابط ارحام و سبب (زوجیت) سبب می شود كه این قانون وضع و تشریع شود. قانون اینچنانی به نفع عموم است و از این جهت كه كاری به نفع عموم شده مثل این است كه عین مال به عموم مردم داده شود.

قطع رابطه كار و مالكیت را همه جا نمی توان منكر شد. در بعضی جاها مثل هبه و وصیت و صلح و وقف و ابراء، لازمه مالكیت و ارضاء حوائج روحی مالك سبب می شود كه حق بخشش و جود و كرم را از او سلب نكنیم. استدلالی كه ارسطو بر حسن مالكیت فردی كرده این است كه مالكیت اشتراكی موضوع جود و بذل و گذشت را از میان می برد و این خصال و عواطف عالی را می میراند. موضوع قطع رابطه كار و مالكیت مصداق «حَفَظْتَ شَیْئاً وَ غابَتْ عَنْكَ اشْیاءُ» می باشد.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 523

اما دلیل دوم مبنی بر اینكه ارث اخلاق ورّاث را فاسد و آنها را تنبل و لاقید می كند.

این دلیل مبنی بر این است كه یگانه عامل و محرك انسان به فعالیت، احتیاج و بیچارگی است؛ بشر را همیشه باید محتاج لقمه نان نگه داشت تا كار كند و اگر نه بیكار و در نتیجه فاسد و تنبل خواهد شد. ولی حقیقت این است كه فعال و لایق و كارآمد شدن بستگی دارد به مالكیت شخصی و احساس اینكه محصول زحماتم برای خودم و به نام خودم است، و دیگر به تربیت صحیح و محیط سالم. بسیارند افرادی كه محتاجند و فاسدالاخلاق و تنبل، و بسیارند افرادی كه متمكّن اند و فعال.

بسیار اشتباه است كه برای وادار كردن افراد به فعالیت، كاری كنیم كه زندگانی از صفر شروع شود نه از عدد. عجبا كه سوسیالیستها سلب مالكیت فردی از افراد می كنند و تأمین زندگی فرد را به عهده اجتماع می گذارند و نمی گویند تأمین اجتماعی موجب تنبل شدن و بیكاره شدن است؛ در صورتی كه همان دلیل دوم آنها در مورد ارث بر مبنای اصلی سوسیالیسم وارد است، زیرا اگر قبول كنیم یگانه عامل محرك انسان احتیاج فردی است، پس كسی كه از طرف پدر و مال موروثی تأمین شده یا كسی كه اجتماع او را تأمین كرده محركی درونی برای فعالیت نخواهد داشت؛ چیزی كه هست آنجا كه اجتماع او را تأمین می كند تكلیف و وظیفه ای هم به عهده او می گذارد و او به حكم اجبار و وظیفه اسقاط تكلیف می كند نه به حكم شوق و رغبت.

این اشتباه از آنجا پیدا شده كه در اجتماعات فاقد تعلیم و تربیت، دیده شده كه غالباً ورّاث ثروتمندان به سرعت بدبخت شده اند. خیال كرده اند این جهت اثر مالكیت بدون كار است؛ ندانسته اند اثر فقدان تعلیم و تربیت صحیح است. لهذا در جامعه هایی كه آموزش و پرورش كافی دارند چنین حوادثی كمتر رخ می دهد.

اما دلیل سوم، فاصله طبقاتی. اولًا صرف اینكه اجتماعی دارای طبقات باشد و مردم در شرایط مختلف و نامساوی عملًا زندگی كنند، اگر وضع قوانین و اجرای آنها برای همه مردم یكسان باشد و این تفاوت مولود لیاقت و فعالیت خود شخص یا سلف او باشد، ایراد ندارد. مال مشروع را برای فرزند به ارث گذاشتن عیناً نظیر این است كه خصایص طبیعی و هوش و استعداد از طرف مورّث به فرزندان به ارث می رسد. این خصایص را اگر از جامعه دزدیده بود و به فرزندان خود داده بود جامعه

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 524

حق مطالبه داشت، اما فرض این است كه نه خصایص طبیعی و نه اموال مكتسب خود را از جامعه ندزدیده است. این گونه تفاوتها هرچند برای ورّاث نسبت به سایرین اكتسابی نیست اما دزدی و سرقت و استعمار دیگران هم نیست؛ مثل این است كه به شخصی از طرف دیگری هدیه ای اعطا شود.

بعلاوه ارث مال همه مردم است، مال یك طبقه خاص نیست. این قانون همه را تشویق می كند كه هرچه می توانند بهتر و بیشتر برای اعقاب خود كه امتداد وجودشان است فعالیت كنند.

اما اگر گفته شود: علاوه بر اصل عدالت و علاوه بر اصل مساوات، یك اصل دیگر هم هست كه در اجتماع باید رعایت شود و آن اصل توازن است. تفاوت اگر زیاد شد خواه ناخواه تعادل اجتماعی بهم می خورد؛ عقاید و افكار و اراده ها و نیروهای افراد انبوهی دنبال رو فكر و عقیده و اراده شخص می گردد؛ مانند باری كه یك طرف سنگین و یك طرف سبك باشد بالاخره به منزل نمی رسد. اگر مالكیت شخصی باشد و ارث نباشد خطر فاصله طبقاتی زیاد نیست، ولی اگر ارث در كار باشد سرمایه ها از نسلی به نسلی منتقل و در اثر تراكم فعالیتهای نسلها سرمایه ها افزایش می یابد و فواصل عظیم طبقاتی پدید می آید.

جواب این است كه اولًا این دلیل كه می گوید ارث سبب می شود كه ثروت در نسلهای متوالی متمركز گردد، ضد استدلال دوم است كه می گفت لازمه ارث فاسد شدن و تنبل شدن نسل است. ثانیاً در اسلام مالیاتهایی به نام زكات و خمس وضع شده كه خود به خود فواصل طبقاتی را كم می كند. ثالثاً ارث اسلامی تقسیم و كوچك كردن مال است، برخلاف ارث مسیحی كه در اختیار مورّث است. رابعاً اصل دیگری در اسلام است كه به حكومت شرعی و قانونی حق می دهد مالیاتهایی طبق مصالح اجتماع عنداللزوم به خاطر مصالح اجتماع، مثل اینكه حاجت خاص اجتماعی پدید آمده و یا به خاطر حفظ تعادل اجتماع، وضع كند. مالیات اسلامی منحصر به زكات و خمس نیست؛ زكات و خمس مالیاتهایی است كه برای همیشه در حدود نصاب و درآمد معین وضع شده و برای همیشه ثابت است. یك سلسله مالیاتهای موقت است كه در اختیار حكام است. از این جهت مانند مجازاتهاست كه بعضی از آنها از طرف اسلام تعیین و تحدید شده، چون قابل تحدید بوده، مثل حد زنا، سرقت، قتل، محارب؛ سایر مجازاتها به نام «تعزیر» در اختیار حكومت است.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 20 532 سوسیالیسم ..... ص : 527

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 525

در باب ارث یك مسئله دیگر كه هست ارث مناصب است. در دوران قدیم مناصب به ارث می رسید؛ پسر یك سرهنگ از دوران شیرخوارگی سرهنگ بود؛ مادرش در حالی كه بچه در رحم بود اشاره به شكم خود می كرد و می گفت: «به جان سرهنگ»؛ مساجد و معابد برای پیشنمازها ارثی بود؛ حتی امتیاز موقوفه ها ارثی بود؛ ریاست قبائل ارثی بود. در میان عرب این خصوصیت فوق العاده حاكم بود. در اسلام حتی امامت موروثی نیست، جعلی است ولی به جعل الهی؛ خلافت احتیاج به بیعت دارد.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 527

سوسیالیسم

1. یك بحث درباره سوسیالیسم آن است كه آیا حتماً فرزند و مولود كاپیتالیسم است، آن طور كه كمونیستها می گویند، و نمی توانسته قبلًا وجود پیدا كند، زیرا محصول نوعی روابط اقتصادی است كه جز بعد از عبور از فئودالیسم و كاپیتالیسم نمی تواند وجود پیدا كند «1»، چنانكه كمونیستها می گویند؟ البته نباید اشتباه شود و گفته شود سوسیالیسم یك ضرورت به اصطلاح وقتیّه است و فقط زمان، مشخص و مبیّن ضرورت آن می باشد، یعنی ضرورت آن را با زمان باید مشخص ساخت، نظیر انخساف و انكساف خورشید و ماه؛ بلكه ضرورت مشروط است. بر فرض اوّل انسانها نمی توانند عامل به شمار روند یا آن را تسریع كنند یا تعویق اندازند؛ و در فرض دوم انسانها قادرند ولی تحت همان شرایط. البته فرضیه سوم فرضیه ماست كه می گوییم مشروط است ولی مشروط به رشد روحی و كمالی مردم و بس.

2. مسئله دیگر تعریف سوسیالیسم است قطع نظر از مرحله تحقق. در صفحه 13 كتاب نامبرده می گوید:

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 528

سوسیالیسم علمی از آن جهت سوسیالیسم است كه عقیده دارد كاپیتالیسم در حین تكامل به سیستمی منجر می شود كه در آن مالكیت ابزار تولید همگانی است. بدین معنی استفاده از نیروی تولیدی نیز همگانی است.

در صفحه 14 می گوید:

امروز دیگر كم و بیش همه كشورها به جز ایالات متحده امریكا مدعی سوسیالیست بودن هستند، اما آنچه افكار را آشفته می سازد بخصوص وضعیت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است. این كشور كه به كمك تبلیغات كمونیستها خود را كشوری سوسیالیست معرفی نموده دارای رژیم سیاسی دیكتاتوری و پلیسی آنچنان مطلقی است كه آن را به عنوان كشور دیكتاتوری سوسیالیستها به حساب می آورند. گروهی می گویند سوسیالیسم آزادی و احترام به شخصیت انسانی است، و بعضی دیگر جواب می دهند كه سوسیالیسم، اشتراكی نمودن ابزار تولید و دیكتاتوری پرولتاریاست ... تمام انواع سوسیالیسم یك جنبه مشترك دارند: الغاء مالكیت خصوصی كه سرچشمه عدم تساویها و بیدادگریهای اجتماعی است «1» در صفحه 15 می گوید:

برتراند راسل سوسیالیسم را این طور تعریف می كند: سوسیالیسم به معنی مالكیت مشترك زمین و سرمایه تحت یك شكل دموكراتیك حكومت است و مستلزم آن است كه تولید به منظور استفاده و نه به منظور سودجویی هدایت شود. بعلاوه تقسیم تولیدات بایستی به طور تساوی انجام گیرد و در صورتی كه این امر ممكن نباشد باید طوری باشد كه لااقل بتوان این عدم تساوی در توزیع را با تأمین منافع عمومی توجیه نمود.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 529

3. در صفحه 8 (مقدمه) سوسیالیسم می نویسد:

اگر سوسیالیسم را به عنوان عكس العملی در برابر بیدادگری اجتماعی مورد نظر قرار دهیم «1» می توان گفت از قدیم ترین ایام وجود داشته است و تحت عناوین گوناگونی نشانه هایی از آن در ادوار قدیم دیده می شود؛ و چنانچه سوسیالیسم یك شكل تاریخی مشخص جامعه تلقی گردد سرچشمه آن در جامعه كاپیتالیستی خواهد بود و در این صورت باید گفت نظریه سوسیالیسم در قرن نوزدهم پا به عرصه وجود گذاشته است.

از این جمله ها این طور فهمیده می شود كه یك اصل اولًا برای اینها مسلّم است و آن تفسیر مادی تاریخ است؛ و الا اگر برای فكر اصالتی قائل بشویم چه مانعی دارد كه طرح سوسیالیسم در آغاز تاریخ نه به عنوان عكس العملی در برابر بیدادگریها بلكه به عنوان برق هدایتی برای اجتماع كه مانند همه جاندارهای دیگر راه خود را با هدایت و بینش- اختیاراً و بدون جبر- طی می كند پیش بینی و بر جامعه عرضه شده باشد. عدالت به مفهوم واقعی خود قبل از سوسیالیسم وجود داشته است و می تواند كوششهای سوسیالیستی با همه شكلهای نوی خود كوششی در راه همان مطلوب قدیمی و ایده آل كهن بشر به شمار رود «2».

پس سوسیالیسم مفهوم دیگری غیر از عكس العملی از درد و غیر از شكل تاریخی مشخصی از اجتماع دارد و آن یك نظر علمی حقوقی مبتنی بر حقوق واقعی و طبیعی فرد و اجتماع است.

ایضاً می نویسد:

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 530

این نظریه كه سوسیالیسم را عكس العملی در قبال بیدادگری اجتماعی بدانیم، اساساً جنبه تخیلی دارد و اگر دقیقتر آن را بررسی كنیم فرضیه ای است ادراكی. به طور قطع هر اجتماعی كه به طبقات مختلف تقسیم شود صحنه اجحاف، عدم تساوی و بی عدالتی های كم و بیش پر سروصدایی خواهد بود برحسب درجه تكامل مرحله تاریخی مورد نظر. علت این بیدادگریها ممكن است بسیار آشكار باشد ولكن راه حل آنها در شرایط اقتصادی جنینی باشد (نقل از آنتی دورینگ انگلس). در برابر وجود بیدادگریهای اجتماعی و نبودن راه حلی متناسب با تحول اقتصادی، انسانها همیشه تمایل داشته اند كه در مغز خود سیستمهای اجتماعی بهتری به عنوان جانشین روشی كه موجب این بیدادگریها بوده است بسازند.

سوسیالیسم در پایان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم چنین بود. از توماس مورُبس تا لوئی بلان و از نظر مردانی چون سن سیمون، فدریه، اون و كابه سوسیالیسم اساساً عكس العملی است در قبال بیدادگریهای اجتماعی.

امیل دوركهایم آن را «فریادی از درد» می دانست. این نوع سوسیالیسم نه به تحولات اقتصادی متكی است و نه به قوانینی كه از وجود آنها بی اطلاع می باشد، بلكه از عقل و ادراك و روح عدالتخواهی مردم مدد می طلبد؛ هم با توده های مردم، هم با هیئتهای حاكمه، هم با فقرا و هم با توانگران سروكار دارد «1». ما این نوع سوسیالیسم را كه «تخیلی» نام گرفته بود «ادراكی» می نامیم زیرا یك ادراك روحی است، ادراكی كه به واسطه وجود بیدادگریهای اجتماعی برانگیخته شده ولكن به جای آنكه راه حل این بیدادگریها را در تحولات اجتماعی بجوید در مغز آدمیان جستجو می كند «2» ایرادی كه بر این بیان وارد است یكی این است كه از طرفی سوسیالیسم به

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 531

اصطلاع تخیلی را عكس العملی از درد می داند، و از طرف دیگر می گوید از روح عدالتخواهی مردم مدد می طلبد. روح عدالتخواهی یعنی چه؟ اگر ما به روح عدالتخواهی قائل باشیم، تا حدی برای روح اصالت قائل شده ایم و بنابراین تفسیر مادی دچار اشكال می شود و آن نوع سوسیالیسم را صد درصد عكس العمل بیدادگریهای اجتماعی نمی توان دانست زیرا روح عدالتخواهی علی الفرض در بشر هست؛ عدالتخواهی تنها فریاد از ظلم نیست. ثانیاً اینكه می گوید: «این سوسیالیسم به جای اینكه راه حل این بیدادگریها را در تحولات اجتماعی بجوید، در مغز آدمیان جستجو می كند» اگر مقصود این است كه آن نوع سوسیالیسم فقط هنرش استرحام و جلب عواطف است نه وضع قوانین عادلانه، می گوییم این ادعا دروغ است؛ و اگر مقصود این است كه تحولات اجتماعی را- یعنی لزوم اینكه حتماً دوره كاپیتالیسم برسد تا نوبه به سوسیالیسم برسد- در نظر نمی گیرد، می گوییم راست است و لزومی هم ندارد. بعلاوه وضع شوروی از یك طرف و وضع كشورهایی كه بدون آنكه به كاپیتالیسم برسند سوسیالیست شدند ثابت نمود كه سوسیالیسم یك مرحله مشخص از اجتماع بعد از مرحله كاپیتالیسم نیست، همان طور كه صِرف فریادی از درد نیز نیست؛ بلكه حقیقت این است كه سوسیالیسم نظریه ای است حقوقی و علمی مبتنی بر حقوق طبیعی افراد و اجتماع، چنانكه در پیش گفته شد.

به هر حال می توان به نوعی سوسیالیسم ایمان آورد كه بر اصولی طبیعی و واقعی در طبیعت و در عقل انسان بنا شده و مبنای یك سلسله قوانین است و هیچ لزومی ندارد كه بشر پس از دوران كاپیتالیسم به آن برسد. آن سوسیالیسم عبارت است از مالكیت اجتماعی منابع طبیعی از قبیل زمین و آب و سوخت و بالاخره چیزهایی كه بشر آنها را نساخته است بلكه در طبیعت برای بشر ساخته شده است. مالكیت شخصی در این سوسیالیسم یك حق الاختصاص محدودی است. و اما سوسیالیسم به معنی مالكیت عمومی افزار تولید از مشخصات عصر ماشین است و لازمه ماشینیسم است و ما آن را از طریق خصوصیت ماشینیسم اثبات كرده ایم و طریق ارزش اضافی ماركس را رد كرده ایم.

در صفحه 10 می گوید:

هرچند دوران جلوه سوسیالیسم تخیلی پنجاه سال اول قرن نوزدهم بود،

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 532

در سالهای بعد هم از میان نرفت و تحت عناوین سوسیالیسم هومانیسم (سوسیالیسم مبتنی بر اصالت انسانی) و هومانیسم (اصالت انسانی) و پرسونالیسم (اصالت شخصیت) بار دیگر رونق یافت. امروز هم مانند اوایل قرن اخیر نویسندگان بسیاری سوسیالیسم را نه به عنوان یك شكل تاریخی جامعه كه نتیجه منطقی تحول اقتصادی است، بلكه به عنوان سیستم حاضر و آماده ای كه به نظر آنها باید جانشین كاپیتالیسم گردد به ما معرفی می كنند. آنها نیز مانند پیش كسوتان خود از قوانین تاریخ و بخصوص از تضادهایی كه بر جامعه جدید حكمفرمایی می كند بی خبر هستند. آنها نیز به عقل و روح عدالتخواهی رجوع می كنند و طبقات جامعه را در نظر نمی گیرند و تنها به انسان چشم دارند.

توهم بزرگ سوسیالیسم تخیلی پیش از آنكه به محتوی سیستم ارتباط داشته باشد، مربوط بدین است كه این نوع سوسیالیسم كمترین توجهی به درجه تكامل مرحله تاریخی مورد نظر ندارد «1» موضوع جبر تاریخ مورد قبول است اما نه جبر اقتصادی. اینها عوامل جبر را كاملًا نشناخته اند. در باب سوسیالیسم از دو جهت باید بحث كرد: یكی از نظر خود تئوری و فرضیه به عنوان اینكه بهترین رژیم زندگی بشر چیست؟ دیگر از نظر اجرا و عمل و اینكه آیا می تواند تماماً یا بعضاً قبل از كاپیتالیسم وجود پیدا كند یا نه؟

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 20 538 سوسیالیسم ..... ص : 527

فرضاً ما بپذیریم كه جامعه ای قبل از پیمودن كاپیتالیسم قادر نیست به سوسیالیسم برسد، دلیل نمی شود كه فرضیه خاص سوسیالیستی را خیالی بدانیم.

ایضاً در صفحه 10 می گوید:

باری، برای اینكه این یا آن تغییر شكل اجتماعی امكان پذیر شود باید شرایط فنی و اقتصادی آماده و مهیا گردند. سوسیالیسم تخیلی عملًا نشان می دهد كه تغییر شكل اجتماعی را نتیجه روح عدالتخواهی انسانها می داند، در حالی كه این تغییرات حاصل تضادهای اجتماعی و مبارزاتی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 533

است كه از این تضادها سرچشمه می گیرد «1» برعكس، اگر سوسیالیسم را به عنوان یك شكل تاریخی مشخص جامعه، شكلی كه بعد از گذشتن نیروهای مولّده از یك درجه خاص تكامل، وجود آن ضرورت پیدا می كند تلقی نماییم، سوسیالیسم به صورت یك علم درمی آید «2». سوسیالیسم علمی مبتنی است بر بررسی وقایع و تحقیق درباره قوانینی كه این وقایع را می آفریند و بهره برداری از تضادهایی كه بر جامعه سایه افكنده اند و تفهیم طبقات زجركشیده به نقش تاریخی آنها در مبارزاتی كه در پیش روی دارند.

در اینكه انسان و روح عدالتخواهی انسان خود عاملی است مستقل و اصیل و پیدایش اینچنین انسانهایی جزء قوانین طبیعت و خلقت است- نظیر چشم هستند برای پیكر انسان و حیوان- و انسان، تنها، مخلوق تاریخ نیست، خالق و آفریننده تاریخ نیز هست ما تردیدی نداریم؛ و در اینكه شرایط مادی اجتماع خود عامل مؤثری است برای گردش تاریخ، باز هم نباید تردید كرد. سوسیالیسم به اصطلاح تخیلی نقش زمینه های مادی و تضادهای اجتماعی و طبقاتی را نادیده نمی گیرد، اما عامل تغییرات را منحصراً تضادهای اجتماعی نمی داند. اما اینكه سوسیالیسم را از چه نظر باید علم بدانیم، مسئله مهمی است كه احتیاج به توضیح دارد. ما در ورقه های «اسلام و سرمایه داری و سوسیالیسم» گفته ایم كه قوانین اقتصادی و اجتماعی را از دو نظر می توان مورد مطالعه قرار داد: یكی از آن نظر كه وقایع و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 534

حوادث علت و معلول یكدیگر هستند، و یكی از نظر اینكه انسان بهتر است جامعه را چه جور بسازد كه به سعادت و كمال و عدالت نزدیكتر باشد. از نظر اول علمی است توصیفی و بیانی، و از نظر دوم علمی است دستوری. تفاوت این دو نوع از قبیل تفاوت روانشناسی است با اخلاق، كه اوّلی توصیفی و دومی دستوری است.

قوانین اقتصادی را نیز از دو جنبه می توان مورد مطالعه قرار داد: یكی از نظر توصیفی، یعنی اینكه جامعه انسانی از نظر روابط تولیدی چگونه خود به خود تحول پیدا می كند تا آنجا كه به سوسیالیسم منتهی می شود؟ فرضاً قبول كنیم كه كاپیتالیسم جبراً به سوسیالیسم منتهی می شود (در صورتی كه مورد تردید بلكه انكار است) از این نظر سوسیالیسم را در شكل تاریخی خود مطالعه كرده ایم «1». ولی یك وقت سوسیالیسم را به عنوان یك طرح و یك نقشه عالی مبتنی بر حقوق انسانی كه عامل انسانی می خواهد نقش خود را در ایجاد آن ایفا كند و آن طرح قادر است سعادت همگانی را تأمین كند مطالعه می كنیم؛ از این نظر فنی است دستوری، و تنها در این صورت است كه خود سوسیالیسم علم است. اینكه گفته شد: «سوسیالیسم علمی مبتنی است بر بررسی وقایع و تحقیق درباره قوانینی كه این وقایع را می آفریند و بهره برداری ... و تفهیم طبقات ...» مثل این است كه میان این دو نوع علم تمیز و تفكیك واقع نشده است.

علیهذا هیچ مانع و دلیل مخالفی نیست كه افكار صحیح سوسیالیستی قبل از دوره كاپیتالیستی پیدا شده باشد. اینكه محال است كه این طرح قبلًا تهیه شده باشد، مبتنی است بر یك اصل فلسفی درباره انسان و جهان، یعنی مبتنی بر ماتریالیسم است؛ و سوسیالیسم از ماتریالیسم قابل انفكاك است، بلكه چاره ای از انفكاك ندارد. و اینكه محال است سوسیالیسم عملًا در دنیا صورت وقوع پیدا كند و حتماً زاده كاپیتالیسم است، این نیز از جهاتی مورد تردید است «2». اولًا در دنیای قدیم، قبل

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 535

از دوره كاپیتالیسم نمونه هایی از سوسیالیسم پیدا می شود. ثانیاً جامعه های كاپیتالیستی با حفظ روح كاپیتالیستی و یا لااقل بدون اینكه به سوسیالیسم منتهی شوند می توانند به حیات خود ادامه دهند. ثالثاً جامعه هایی دوره كاپیتالیستی را گذراندند و به سوسیالیسم واقعی نائل نشدند، مثل امریكا، و جامعه هایی به سوسیالیسم رسیدند بدون آنكه از كاپیتالیسم عبور كنند، مثل شوروی و الجزایر.

پس جبر تاریخ به شكلی كه ادعا شده كه سوسیالیسم قبل از كاپیتالیسم امكان پذیر نیست و پس از رشد كاپیتالیسم لابدّ منه است مخدوش است؛ و به عبارت دیگر ماركسیسم، هم از شناساندن پدر و هم از شناساندن مادر سوسیالیسم ناتوان بوده است. بعلاوه و گذشته از همه اینها فرضاً بپذیریم كه سوسیالیسم عملًا جز بعد از كاپیتالیسم به وجود نمی آید، یعنی بشر بعد از این دوره آماده پذیرش و قبول سوسیالیسم می شود، به معنی این خواهد بود كه پاره ای نظرات صحیح و عالی ممكن است در بشر پیدا شود كه جامعه بشریت بعد از قرنها آماده قبول و پذیرش بهتر آنها می شود. پس مانعی ندارد كه سوسیالیسم از آن جنبه علمی باشد كه نظریه ای است حقوقی و طرحی است عالی و در عین حال در عمل جای مشخصی از تاریخ دارد.

در صفحه 12 می گوید:

بررسی وقایع به ما نشان می دهد كه تاریخ یك تغییر شكل جاودانه است، زمانی آهسته و زمانی تند ... علت این تغییر شكل جاودانه تكامل صنعتی ابزار تولید است ...

از نظر ما تكامل صنعتی ابزار تولید یكی از علل پیچیده تاریخ است.

ایضاً می گوید:

چون كلیه سیستمهای اقتصادی دوران تاریخ در حین تكامل، سیستمهای

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 536

دیگری به وجود آورده اند، دلیلی ندارد كه این امر در مورد سیستم كاپیتالیسم صدق نكند ... این سیستم هم در حین تحول می بایست سیستم دیگری به وجود آورد. این نتیجه ای است كه می توان با توجه به گذشته درباره آینده به دست آورد. ولی بدین نتیجه گیری هم احتیاجی نیست؛ كافی است رژیم كاپیتالیستی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد و درباره قوانین حاكم بر آن تحقیق به عمل آید تا معلوم شود كه در بطن كاپیتالیسم شرایط تغییر شكل آن مهیا می گردد.

در اینكه رژیم كاپیتالیستی ثابت نخواهد ماند بدون اینكه تعدیلات كلی در آن به عمل آید، شكی نیست. در اینكه هر جامعه نامتعادلی قابل بقا نیست و باید به تعادل بازگشت كند (مانند هر تركیب نامتعادل دیگر) و در هر موجود زنده و از آن جمله اجتماع خاصیت رجوع به تعادل هست، و نیز در اینكه تغییر و تكامل ابزار تولید تعادل را بهم می زند و گاهی سبب تغییرات دیگر می گردد و باید مراقب این تغییرات بود، باز هم نباید تردید كرد؛ اما آیا این تغییر شكل جاودانه است و جبراً هر رژیمی باید جای خود را به رژیم دیگر بدهد و هیچ رژیمی را نباید یك رژیم ثابت فرض كرد، مطلبی است كه سوسیالیستها درباره خود سوسیالیسم از آن حرفی نمی زنند.

آیا در مقابل كسی كه بگوید: «كلیه سیستمهای اقتصادی در حین تكامل سیستمهای دیگری به وجود آورده اند، دلیلی ندارد كه این امر در مورد سیستم سوسیالیسم صدق نكند» چه جوابی می توان داد؟ اگر سوسیالیسم از لحاظ آخر، آخرین شكل سیستمهای اقتصادی است و نقطه توقف تبدیل سیستمهاست، چه مانعی دارد كه كسی بگوید طرح این نقطه آخری قبل از به وجود آمدن آن، قرنها پیش ریخته شده و بزرگان بشر همیشه بشر را به عدالت دعوت می كرده اند و اجرای عدالت در شرایط اجتماعی مختلف از لحاظ شكل و فرم مختلف می شود نه از لحاظ روح و معنی. مثلًا در حین تكامل ابزار تولید، فی المثل روح عدالت حكم می كند كه این ابزار ملی و عمومی باشد. خلاصه اگر سوسیالیسم را پدیده بدانیم، ناچاریم آن را مردنی و از بین رفتنی بدانیم، ولی اگر آن را قانون ولو قانون حقوقی بدانیم، می توانیم مدعی جاودانه بودن آن بشویم.

به هر حال یكی از مسائل اختلاف نظر ما با سوسیالیستهای ماركسیست این

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 537

است كه آنها یك اصل مسلّمی در طبیعت و در تاریخ قائلند به نام اصل تكامل، و معتقدند هیچ حقیقتی ثابت نیست، ولی ما معتقدیم به اصل تكامل در طبیعت به یك شكل و در اجتماع به یك شكل «1». از نظر ما جامعه می تواند به نقطه ای برسد كه نقطه عدالت واقعی است «2» و در این صورت دلیل ندارد كه بگوییم رژیم عدالت باید جای خود را به رژیم دیگری بدهد.

عدالت از نظر ما پایه هایی در طبیعت و فطرت دارد كه با توجه به آن پایه ها می توان یك طرح ثابت و جاودانه ای برای زندگی بشر از لحاظ اصول طرح كرد.

صفحه 13:

سوسیالیسم علمی بدین سبب از سوسیالیسم تخیلی متمایز می گردد كه به جای آنكه از انسانها بخواهد سیستم موجود بیدادگر را طرد نمایند و سیستم بهتری را بپذیرند، نشان می دهد كه تغییر شكل جامعه نتیجه تضاد میان تكامل نیروهای تولیدی و شكل قانونی استفاده از آنهاست.

سوسیالیسم علمی به تأثیر این مسئله در مبارزه طبقاتی توجه دارد؛ و بعلاوه نشان می دهد كه این تغییر شكل شرط اساسی هر پیشرفتی است در آینده، و طبقه ای كه از سیستم موجود رنج می برد تنها نیروی اجتماعی است كه شایستگی تحقق بخشیدن به این تغییر شكل را دارد.

سوسیالیسم ماركس كه نام آن را «سوسیالیسم علمی» گذاشته اند اعتراف دارد كه انسانها عامل ایجاد سوسیالیسم هستند، یعنی عامل انسانی را نادیده نمی گیرد، اما به واسطه طرز تفكر مادی خود درباره انسان كه انگیزه انسان را همواره منافع

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 538

مادی می داند «1» مبارزه انسان را همیشه مبارزه طبقاتی می داند. به نقل «شاله» در جزوه سرمایه داری و سوسیالیسم صفحه 45، ماركس می گوید:

مبارزه طبقاتی مهمترین و اساسی ترین حوادث تاریخ است

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 20 543 سوسیالیسم ..... ص : 527

علیهذا اول باید زمینه مبارزه طبقاتی به وجود بیاید. این زمینه را تكامل ابزار تولید ایجاد می كند. تكامل ابزار تولید سبب می شود كه منافع به طبقه خاصی اختصاص پیدا كند؛ طبقات محروم علیه آنها به مبارزه برمی خیزند.

ولی از نظر ما آنچه انسان را برمی انگیزد تنها منافع مادی نیست، منافع مادی یكی از علل جنبش انسانهاست. به عقیده ما انسانهای عالی انگیزه شان امور مادی نیست. پس تضاد اجتماعی و تكامل اسباب تولید كه سبب این تضاد می شود یكی از اسباب انقلابهاست، بلكه احیاناً می توان بشر را علیه طغیان خودش برانگیخت و واداشت. علیهذا سوسیالیسم ماركس صد درصد با واقعیت تطبیق نمی كند، پس نمی توان آن را سوسیالیسم علمی خواند.

صفحه 16:

مفهوم مالكیت مشترك یا اشتراكی برای مشخص ساختن سوسیالیسم كافی نیست. تجربه نشان داده است كه مالكیت ابزار تولید ممكن است اشتراكی باشد بدون آنكه جامعه سوسیالیستی شود. مفهوم مالكیت اجتماعی به نظر ما ارجحیت دارد. برای آنكه مالكیت اشتراكی باشد كافی است كه ابزار تولید به هیئت اجتماع تعلق داشته باشد، و برای آنكه مالكیت اجتماعی گردد، نه فقط باید ابزار تولید متعلق به هیئت اجتماع باشد بلكه باید در خدمت اجتماع به كار افتد. به عبارت دیگر ابزار تولید یا به تعبیری كه درمانیفست آمده است «كار متراكم» نباید جز وسیله ای برای بسط و استغنا و تقویت اعمال حیاتی زحمتكشان باشد. باری، تعلق داشتن به هیئت اجتماع الزاماً بدان معنی نیست كه مورد مالكیت در خدمت

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 539

جامعه به كار افتد. این امر را ما در روسیه مشاهده می كنیم كه در آنجا مالكیت اشتراكی روسی در خدمت جامعه نیست بلكه در خدمت قدرت ملی است. اینچنین وضعیتی در تمام كشورهایی كه در آنها مالكیت دولتی اشتراكی جانشین مالكیت فردی شده به چشم می خورد. مالكیت اشتراكی ابزار تولید كه سوسیالیستهای قرن نوزدهم با شدت خواستار آن بودند امروز یا به مرحله عمل درآمده و یا در شرف انجام شدن است، لكن مالكیت اشتراكی ابزار تولید به جای آنكه به خدمت جامعه درآید مورد استفاده قدرت ملی قرار گرفته و بدین جهت استثمار انسانها برقرار مانده است.

این جمله ها انسان را به یاد گفته سعید رمضان می اندازد كه می گوید:

«سوسیالیسم نتوانسته در شوروی خوشبختی ایجاد كند هر چند قدرت ایجاد كرده است.».

اگر مقصود ژرژ بورژن و پیر ریمبر، نویسندگان كتاب سوسیالیسم، این است كه مالكیت اشتراكی در شوروی جنبه ملی دارد نه جنبه عمومی و انتر ناسیونالیستی، می گوییم در آنجا حتی این طور هم نیست و اینكه خودتان می گویید در آنجا هنوز استثمار انسانها موجود است دلیل بر این است كه قدرت آنجا و خوشبختی آنجا قدرت ملی نیست، پس چرا نام آن را قدرت ملی می گذارید؟ اگر مقصود این است كه در آنجا مالكیت فردی و طبقاتی تغییر شكل داده و تحت عنوان مالكیت اشتراكی طبقه خاصی مالك همه چیزند و استثمار می كنند و آنها همان افراد حزب می باشند و سایر مردم مستثمَر آنها می باشند، مطلب درستی است؛ ولی این را باید شكست سوسیالیسم مادی ماركسیستی در همه جای دنیا نامید. سوسیالیسم ماركس هرگز جامه عمل نخواهد پوشید، هرگز قادر نخواهد بود كه جامعه را كه طبعاً افرادی ضعیف و قوی و باهوش و كم هوش دارد تنها با تغییر سیستم و شكل اجتماعی و اقتصادی خوشبخت بكند و جلوی استثمار افراد را بگیرد. خوشبختی اجتماع و ریشه كن كردن استثمار متوقف به دو شرط است: یكی سازمان صحیح اجتماعی و مقررات و قوانین عادلانه، و دیگر حكومت یك قدرت معنوی و تسلط یك نیروی غیر مادی بر وجدانها.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 540

صفحه 17:

... ابزار تولید نبایستی فقط در خدمت یك جمع محدود یا در خدمت یك ملت باشد و به منظور حفظ برتری این جمع یا ملت مورد استفاده قرار بگیرد «1». مفهوم مالكیت اجتماعی این است كه ابزار تولید بایستی در خدمت اجتماع انسانها یا جامعه انسانیت به كار رود. به عبارت دیگر مالكیت اجتماعی مالكیت نیست و فقط وسیله ساده ای است در خدمت انسان و تمدن. از طرف دیگر عبارت «تولید به منظور استفاده و نه به منظور سودجویی هدایت شود» (كه در عبارت برتراند راسل بود و قبلًا گذشت) برای تعریف جامعه سوسیالیستی كافی نیست. محصول تولیدی همه كشورها امروزه لااقل در زمینه صنایع اصلی یك محصول مصرفی است ولی استفاده و مصرف جنگی؛ اقتصاد دولتی هم كه صفت مشخصه قرن ماست- همچنانكه بعداً خواهیم دید اقتصاد مصرف است نه سودجویی.

این هم اقتصادی است كه در آن نیروی محركه تولید، دیگر سودجویی نیست بلكه احتیاج است، منتها این احتیاج از آنِ مردم نیست و احتیاج ملی است.

هدف سوسیالیسم این است كه تولید به نفع عامه مردم و در خدمت انسان و تمدن قرار گیرد، و تاكنون سوسیالیسم نتوانسته كه این هدف را تأمین كند. علیهذا از

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 541

نظر ما كاپیتالیسم و سوسیالیسم مادی به یك نتیجه منتهی خواهند شد. هیچ كدام قادر نیستند كه هدف بالا را تأمین كنند. اینكه گفته شد در بعضی رژیمها- بلكه در همه كشورها- محصول تولیدی یك محصول مصرفی است (نه سودجویی) صحیح نیست. مقصود از سودجویی چیست؟ اگر مقصود از سودجویی یعنی انباشتن درآمدها روی هم و اضافه كردن بر مالكیت شخصی، البته نام این روش سودجویی است؛ اما سودجویی منحصر به این شكل نیست؛ تولید به نفع افراد معینی و برای تأمین اغراض افراد خاصی، خود نوعی سودجویی است. به صِرف اینكه نام مالكیت شخصی در كار نباشد ولی تولیدات به خاطر اغراض افراد خاصی جریان پیدا كند نه به خاطر مصالح و احتیاجات عمومی، نمی توان گفت ریشه سودجویی از بُن كنده شده؛ برعكس، سودجویی و استثمار به شكل دیگری حكومت می كند.

از طرف دیگر صرف اینكه محصولی در راه تهیه اسلحه جنگی مصرف شود، اگر مصالح ملت ایجاب كند، نمی تواند محكوم واقع شود. شرایط خاص را باید در نظر گرفت.

در صفحه 17 می گوید:

پس ما سوسیالیسم را به عنوان شكلی از جامعه (یعنی نه یك فرضیه تخیلی) تعریف می كنیم كه اصول آن از این قرارند:

1. مالكیت اجتماعی ابزار تولید.

2. استفاده دموكراتیك از این ابزار (نه استفاده طبقه خاص به نام حزب یا دولت).

3. متوجه ساختن نیروی مولّده به سوی برآوردن احتیاجات توده مردم.

صفحه 18:

... ایجاد حاكمیت ملی شرط لازم برای وجود سوسیالیسم است.

حضرات برای اینكه سوسیالیسم خود را علمی معرفی كنند به این قناعت كرده اند كه كاپیتالیسم- كه خود او از نظر ما انحرافی است از عدالت و سازمان

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 542

معتدل اجتماعی- خواه ناخواه به او منتهی می شود از راه اینكه راه حل دیگری برای مشكلات كاپیتالیسم جز بهم ریختن مبانی حقوقی آن نیست. اولًا اینكه كاپیتالیسم خواه ناخواه به سوسیالیسم منتهی شود و نتواند به حیات خود ادامه دهد، هرچند مورد ادعای سوسیالیستهاست ولی عملًا خلاف آن دیده شده است، پس صد درصد مورد قبول نیست. آری، از نظر ما هر انحرافی آخر كار باید به اعتدال گراید. و ثانیاً چرا علمی بودن سوسیالیسم فقط از این راه باشد كه قوانین انهدام كاپیتالیسم و انجراء قهری به مالكیت اشتراكی ابزار تولید را بیان می كند؟ چرا از راه حقوقی و مبانی طبیعی اجتماع انسانی نباشد؟ از نظر اول آنقدر علمی است كه كاپیتالیسم علمی است؛ آنقدر درست است كه كاپیتالیسم در ظرف خود درست است؛ آنقدر حق و قابل دفاع است كه كاپیتالیسم در مرحله خود قابل دفاع است؛ و چنانكه قبلًا گفتیم بر فرض صحت این نظریه سوسیالیسم علم نخواهد بود؛ حداكثر این است كه بگوییم ماركس یكی از قوانین اجتماعی و تاریخی را كشف كرده است؛ ماركسیسم یك مسلك در فلسفه تاریخ خواهد بود نه یك مسلك اجتماعی. مسئله عمده این است كه آیا ما سوسیالیسم یا هر مسلك اجتماعی بشر را از قبیل ظهور یك حالت خاص و یك پدیده طبیعی بدانیم از قبیل حالت «جوجه ای» یا «مرغی» یا «تخم مرغی»، یا حالت جوانه ایِ یك شاخه و رشد كردن او و شكوفه دادن او و میوه دادن او؟ یا باید آن را از قبیل یك قانون طبیعی ثابت از قبیل قانون تركیبات شیمیاوی یا قوانین حیاتی و قوانین تكامل بدانیم؛ و حداقل این است كه آن را یك علم دستوری بدانیم نه علم توصیفی و بیانی.

از نظر ما زندگی اجتماعی بشر یك سلسله قوانین ثابت دارد كه همان قوانین، قوانین تكامل زندگی بشری است. گذشته از عوامل ناخودآگاهی كه بشر را به سوی تكامل قهراً هدایت می كند- مانند تكامل صنعتی ابزار تولید و غیره- خود بشر نیز باید یك راه علمی را با دستور و برنامه و اختیار اجرا كند. آیا نمی توان برای جامعه بشری فرمولهای ثابت هدایت كننده و پیش برنده ای قبول كرد كه بشر با برنامه و اندیشه و اراده باید آن را عملی سازد؟!.

جبر تاریخ به شكلی كه ماركسیستها گفته اند مورد انكار سوسیالیستهای دیگر است و ما اصل جبر تاریخ را قبول داریم ولی نه به صورت جبر اقتصادی بلكه به صورت جبر فلسفی.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 543

معلوم شد سوسیالیسم علمی منحصر به سوسیالیسم ماركس نیست، بلكه سوسیالیسم ماركس بر فرض صحت تئوریهای ماركسیسم ربطی به علم و علمی ندارد. ماركسیسم بر فرض صحت و درستی یك نوع تفسیر خاص برای تاریخ است، یعنی یك فلسفه خاص برای تاریخ است مبتنی بر ماتریالیسم و تضاد یا ماتریالیسم دیالكتیك. روی این فلسفه، اجتماع بشری جبراً و قهراً بر طبق اصالت ماده در زندگی بشر و محركیت اقتصاد برای تاریخ، و بر طبق اصول تنازع و مبارزات طبقاتی مسیری را طی می كند و این خط سیر از اشتراك اولیه شروع و به سوسیالیسم ختم می شود. این فلسفه راه علمی وصول به سوسیالیسم را بیان می كند كما اینكه راه علمی وصول و عبور از كاپیتالیسم را نیز بیان می كند، ولی به هیچ وجه خود سوسیالیسم را به صورت یك علم توصیفی اقتصادی و اجتماعی یا علم فنی اقتصادی اجتماعی یا علم دستوری و اخلاقی اقتصادی یا اجتماعی بیان نمی كند و اگر جبر تاریخ ماركس و ماتریالیسم دیالكتیك وی در مورد اجتماع مردود شناخته شود دیگر اثری از علمی بودن نظرات وی نیست. چیزی كه در سوسیالیسم ماركس دیده نمی شود اتكاء به حقوق طبیعی است و این از آن جهت است كه به ماتریالیسم دیالكتیك متكی است و روی اصول ماتریالیسم دیالكتیك نمی تواند به حقوقی طبیعی و ثابت متكی باشد و به همین جهت هرگز سوسیالیسم ماركس نمی تواند علمی باشد.

علمی بودن تئوری ماركسیسم متكی به این است كه اولًا تاریخ را به طور صد درصد مادی تفسیر كنیم و معتقد به جبر مادی تاریخ باشیم (ما هر چند جبر تاریخ را صحیح می دانیم اما آن را مادی و اقتصادی نمی دانیم)؛ ثانیاً جبر مادی را به طور دیالكتیكی تفسیر كنیم، یعنی قوانین دیالكتیك و از آن جمله قانون تضاد را بپذیریم و قانون اصلی حركت را تضاد بدانیم و در اجتماع نیز اساسی ترین حوادث را مبارزات طبقاتی بدانیم و طرح و حمایت از سوسیالیسم را تنها در خور طبقات رنجبر بدانیم، نه به معنی اینكه تنها وظیفه این طبقه است بلكه به معنی اینكه عملًا ممتنع است كه غیر این طبقه حامی و طراح عدالت- كه مظهر عالی اش در دوران رشد سرمایه داری سوسیالیسم است- بشود؛ و ثالثاً مراحل تطور تاریخ را همان طور تفسیر كنیم كه ماركسیستها تفسیر كرده اند؛ یعنی این طور فرض كنیم كه هر اجتماعی چهار مرحله معروف را طی كرده و می كند: اشتراك اولیه، فئودالیسم،

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 20 546 سوسیالیسم و مالكیت فردی ..... ص : 545

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 544

كاپیتالیسم، سوسیالیسم. اینهاست پایه های تئوری ماركس یا ماركسیسم. اولًا همه این پایه ها مخدوش است: نه محرك تاریخ منحصر است به عوامل اقتصادی تا جبر تاریخ جبر مادی باشد، و نه قانون اصلی حركت مادی تضاد است، و نه ادوار تاریخ بشر آنهاست كه ماركسیستها گفته اند. ثانیاً چنانكه مكرر گفته ایم صحت تئوری ماركسیسم دلیل نمی شود كه سوسیالیسم پیشنهادشده از طرف ماركس از سایر سوسیالیسمها علمی تر باشد. ماركس درباره خود سوسیالیسم كه یك نظرات خاصی ندارد، بلكه طبق تفسیر خاصی كه از تاریخ كرده است- كه به قول خود ماركسیستها دیگران از آن غافل بوده اند- راه وصول به سوسیالیسم را پیدا كرده است و آن راه، راه علمی است و مبتنی بر حقایق تجربی و تاریخی است؛ اما راهی كه دیگران جستجو می كردند كه می خواستند وجدان بشر را برای سوسیالیسم قانع و مؤمن كنند، راه درستی- به قول ماركسیستها- نبوده است.

ماركس یك نظرات خاص اقتصادی درباره ارزش و اضافه ارزش دارد و چنانكه ما قبلًا گفته ایم اولًا نظریه «ارزش كار» و نظریه ارزش اضافی، علمی نیست؛ ثانیاً بر فرض صحت آن نظرات، آن نظرات قادر به توجیه سوسیالیسم نمی باشند. اگر نظرات خاص اقتصاد ماركس قادر به توجیه سوسیالیسم بود می توانستیم از این راه سوسیالیسم خاصی برای ماركس قائل شویم كه بر مبنای اصولی علمی (اقتصادی) بنا شده است. پس نه نظرات فلسفی وی، یعنی ماركسیسم فلسفی، و نه نظرات اقتصادی وی، یعنی ماركسیسم اقتصادی، هیچ كدام قادر نیستند كه خود سوسیالیسم را از لحاظ علمی توجیه كنند. البته ماركسیستها فقط به مبانی فلسفی ماركسیسم از لحاظ توجیه علمی سوسیالیسم توجه دارند و هیچ دیده نشده است كه به جنبه اقتصادی برای این هدف توجه كرده باشند؛ ولی ما به هر دو جنبه نظر افكنده و بحث كردیم.

هنر ماركس

اینجا این پرسش پیش می آید: اگر بنا باشد كه ماركسیسم نه از جنبه فلسفی، علمی باشد و نه از جنبه اقتصادی، پس چگونه توانست جهانگیر بشود و این قدرت را از كجا به دست آورد؟ آیا غیر از این بود كه یك فلسفه علمی و منطبق بر حقایق تجربی و تاریخی به دست بشر داد؟ آیا غیر این بود كه نظرات اقتصادی علمی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 545

عرضه داشت؟.

پاسخ این پرسش این است كه هنر ماركس در این نبود كه توانست نظرات علمی صحیح به وجود آورد، بلكه در این بود كه توانست از بازوهای مردم نیروی متشكلی به وجود آورد. ماركس یك مرد انقلابی مبرّز بود نه یك مرد علمی مبرّز.

ماركس شعارهای خوبی ابتكار كرد نه نظرات علمی متقنی. شعار با احساسات سروكار دارد و نظرات علمی با منطق. ماركس با ابتكار شعارها و با نشان دادن مظالم سرمایه دارها، البته در اوضاع و احوالی كه مردم جهان ناراضی بودند، توانست مشتهای گره كرده زیادی به وجود آورد، توانست با قدرت زور، سوسیالیسم را به وجود آورد و مالكیت فردی را تبدیل به مالكیت اجتماعی و اشتراكی كند. بعلاوه اینكه مدعای ماركس- یعنی سوسیالیسم یا گرایش به عدالت- مطلبی بود كه زمینه قبول فراوانی در جهان داشت. پس مدعا از نظری منطقی، افكار ناراضی، شعارها قوی؛ ناچار قدرت عظیمی در دنیا از این نظر به وجود آمد.

سوسیالیسم و مالكیت فردی

در جزوه سرمایه داری و سوسیالیسم شاله صفحه 24 می گوید:

برخلاف آنچه كه اغلب تصور می رود، رهبران مكتب سوسیالیستی و مبلغین این مكتب اصولًا با مالكیت فردی مخالفت نمی كنند و قبول دارند كه ثروت فردی اگر در نتیجه كار شخصی پیدا شده باشد مشروع و عادلانه است. ماركس می گوید: الغای مالكیت بورژوازی الغای هر نوع مالكیتی نیست. هم او می گوید: جامعه بورژوازی مخالف مالكیت فردی می باشد كه اساس آن بر كار شخصی استوار است. سوسیالیسم مخالف جامعه بورژوازی می باشد. لیكن چون مخالفت در مخالفت معادل موافقت است، سوسیالیسم موافق مالكیت فردی است كه اساس آن بر كار شخصی استوار است.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 20، ص: 546

این بیان اولًا اكل از قفاست. صاحب یك مكتب كه نباید نظر خود را درباره یكی از اصول اولیه از یكی از اصول یا فروع دیگر استنتاج كند. ثانیاً این بیان از لحاظ منطق و نفی در نفی، مغالطه است و می رساند بی اطلاعی ماركس را از منطق.